موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان عاشقانه جملات عاشقانه ی من تقدیم به یگانه عشق زندگیم نـــــمی دانم چـــــــرا ؟! چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:, :: 5:31 بعد از ظهر :: نويسنده : محمد
دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:, :: 10:6 قبل از ظهر :: نويسنده : محمد
دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:, :: 9:55 قبل از ظهر :: نويسنده : محمد
همه روزهای عمرم از واژه پر برکت نامت بلند آوازه شده و دست تقدیرم از تفکربلند تو بر امده وقتی درخیابانهای بلند زندگی قدم می زنم تفکر تو در ذهنم می جوشد هنوز بوی گرم دستهایت را می دهد بند بند تنم و من نیازمند محبت توام نیازمند دستهای گرم و مهربانت که لحظه ای مرا تنها نگذاشت من به آن دستهای پر توان و زحمتکش مث دیواری برای تکیه زدن محتاجم به آن دیوار بلند تکیه زدم و بالیدم و بزرگ شدم پدر نازنینم همیشه دوستت دارم هر کجا که آسمان ابری است و با هیاهوی باد میگرید یاد تو می کنم صحرای بزرگ دلت را یاد می کنم که پر از ابر بود و مه گرفته پر از غم بود و غم هیچگاه گریستنش را ندیدم که باد در آن صحرای بزرگ و بالنده همیشه می تاخت طوفان شن درست میکرد و هیاهویش را در نفس گرم پدرم دیده ام شکستنت دلم را می شکند روزت مبارک من به تو افتخار می کنم
یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:, :: 4:36 بعد از ظهر :: نويسنده : محمد
وقتی کسی تو را
عاشقانـــــــــــه
دوست دارد
شیوه ی بیان اسم تو
در صدای او متفاوت است
و تو
می دانی
که نامت
در لبهای او ایمن است
جمعه 12 خرداد 1391برچسب:, :: 10:15 قبل از ظهر :: نويسنده : محمد
امروز بهترین ساعتمو شکستم...
چون لحظه های بی تو بودن را به رخم می کشید...
من از ساعت متنفرم ،چون جای خالی تورا به رُخ دلتنگی هایم میکشد...
جمعه 12 خرداد 1391برچسب:, :: 10:13 قبل از ظهر :: نويسنده : محمد
زندگی به من آموخت چگونه گریه کنم...
اما گریه به من نیاموخت چگونه زندگی کنم...
تو نیز به من آموختی چگونه دوستت بدارم...
اما به من نیاموختی چگونه فراموشت کنم...
جمعه 12 خرداد 1391برچسب:, :: 10:11 قبل از ظهر :: نويسنده : محمد
پنج شنبه 11 خرداد 1391برچسب:, :: 2:58 بعد از ظهر :: نويسنده : محمد
پنج شنبه 11 خرداد 1391برچسب:, :: 7:29 قبل از ظهر :: نويسنده : محمد
روزی دخترکی که در خانواده ای بسیار فقیر زندگی میکرد از خواهرش پرسیدمادرمان کجاست؟ خواهر بزرگش پاسخ داد که مادر در بهشت است؛ دخترک نمیدانست که مادر آنها به دلیل کار زیاد و بیماری صعب العلاج، چشم از جهان فرو بسته بود. کریسمس نزدیک بود و دخترک مدام در مقابل ویترین یک فروشگاه کفش زنانه لوکس میایستاد و به یک جفت کفش طلایی خیره میشد. قیمت کفش ۵۰ دلار بود و دخترک افسوس میخورد که نمیتواند کفش را بخرد. کریسمس فرا رسید و پدر دو دختر که در معدن کار میکرد مبلغ ۴۰ دلار را برای هر کدام از بچهها کنار گذاشت تا این که در هنگام تحویل سال به آنها داد. دخترک بسیار آشفته شد و فردای آن روز سریع کیف و کفش قدیمیاش را به بازار کالاهای دست دوم برد و آن را با هر زحمتی که بود به قیمت ۱۰ دلار فروخت؛ سپس فورا به سمت کفش فروشی دوید و کفش طلایی را خرید. در حالی که کفش را به دست داشت، پدر و خواهرش را راضی کرد تا او را تا اداره پست همراهی کنند. وقتی به اداره پست رسیدند، دخترک به مأمور پست گفت که لطفاً این کفش را به بهشت بفرستید. مأمور پست و خانواده دختر سخت تعجب کردند؛ مأمور با لبخند گفت که برای چه کسی ارسال کنم؟ دخترک گفت که خواهرم گفته مادرم در بهشت است من هم برایش کفش خریدم تا در بهشت آن را بپوشد و در آنجا با پای برهنه راه نرود، آخر همیشه پای مادرم تاول داشت..
چهار شنبه 10 خرداد 1391برچسب:, :: 6:36 بعد از ظهر :: نويسنده : محمد
اگر باران بودم ،آنقدر می باریدم تا غبار غم از دلت بردارم اگر اشک بودم ، مثل باران بهاری به پایت
می گریستم
اگر گل بودم شاخه ایی از وجودم را تقدیم وجود عزیزت میکردم اگر عشق بودم ،آهنگ دوست
داشتن را
برایت می نواختم
ولی افسوس که
نه بارانم ،نه اشک ،نه گل و نه عشق اما هر چه هستم
دوستت دارم جمعه 5 خرداد 1391برچسب:, :: 6:13 بعد از ظهر :: نويسنده : محمد
۱- افغانی ………..صدقه تو شونوم!………….!Sadghe to shonom
جمعه 5 خرداد 1391برچسب:, :: 6:6 بعد از ظهر :: نويسنده : محمد
حالا که دست هایت چتر نمی شوند
حالا که خانه ای برای ما شدن نداریم
و آرامش خیالت ، خیس اشک هایم نشود
جمعه 5 خرداد 1391برچسب:, :: 12:7 قبل از ظهر :: نويسنده : محمد
همیشه نباید زد...
دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, :: 8:23 بعد از ظهر :: نويسنده : محمد
دستش را می گیرم و زیـر گـوشش زمزمه میکنم کــه پشتِ تـــمام نگرانـیهایِ من کسی ایستـــاده که دیوانه وار دوستش دارم
دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, :: 8:17 بعد از ظهر :: نويسنده : محمد
هم ترانه! ياد من باش! بی بهانه ياد من باش وقت بيداريِ مهتاب عاشقانه ياد من باش! اگه باشی با نگاهت، ميشه از حادثه رد شد! ميشه تو آتيش عشقت، گُر گرفتنُ بلد شد! اگه دوری، اگه نيستی، نفس فرياد من باش! تا ابد، تا تهِ دنيا، تا هميشه ياد من باش! چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 6:15 بعد از ظهر :: نويسنده : محمد
همه میدونن گل که از شاخه جدا بشه پژمرده میشه کودکی که مادرشو توی بازار گم میکنه از ته دل شیون میکنه ومادرشو میخواد این در و اون در میزنه ،از همه کمک میخواد. فقری که ریشه محبت یه خونواده رو بیحس و بیحال کرده،چارش چیه؟؟؟ دلی که میسوزه از داغ عزیزش اشک میریزه و فریاد میکشه: عزیزم کجایی ؟چرا رفتی و منو تنها گذاشتی؟ غصه ها تمومی نداره.هر دردی که به قلب انسان حمله میکنه اشک میباره و میباره. همه دلشون به عشقی گرمه که یه روزی پر رنگ بود، یه روزی آرومشون میکرد یه روزی نمی گذاشت بغضی تو گلوشون بمونه و شب آروم میخوابیدن. عشق و احساس آدمو رنگی میکرد.لباسش عوض میشد رنگ موهاش تغییر میکردطرز صحبت کردنش یه جور دیگه میشد خلاصه همه میفهمیدن عاشق شده ودیگه خودش نیست کلا یه آدم دیگست. منم یه روزی عاشق بودم الانم هستم ولی یه رنگ دیگست عشقم. قبلا عشق برام حکم پرستش داشت الان فقط زندگیه.گاهی اصلا خوش نمیگذره. همش شده تکرار تکرار روزمرگیها.باید دلمو یه تکونی بدم. تا باز دوباره رنگ مستی زندگیمو پر کنه.من عاشق مستیم ،شور و حرارت در من موج میزنه. اگه دوباره به ریشه ها آب بدیم شاید سبز شدن و گل دادن. به این امید حس شما چیه ؟عشق چقدرش خوبه ؟تا کجا؟
چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 5:58 بعد از ظهر :: نويسنده : محمد
دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده… دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده… دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است… دلم برای کسی تنگ است که دلش همانند دل من است… دلم برای کسی تنگ است که تنهاییش تنهایی من است… دلم برای کسی تنگ است که مرهم زخمهای کهنه است… دلم برای کسی تنگ است که محرم اسرار است… دلم برای کسی تنگ است که راهنمای زندگیست… دلم برای کسی تنگ است که قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند… دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ دل تنگی هایم است…
جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 8:22 بعد از ظهر :: نويسنده : محمد
شعر به مناسبت روز مادر *** خاک را پرسیدم :
**** **** **** **** **** جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 8:5 بعد از ظهر :: نويسنده : محمد
تقدیم به کسی که در کنارم نیست اما حس بودنش به من شوق زیستن میدهد...
چه شبها تا سحر نام تو را از دل صدا كردم
پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:37 قبل از ظهر :: نويسنده : محمد
دل شکسته یعنی من، یعنی خون دل خوردن
توی پیچ و خم جاده ، از غم و درد کم آوردن
به کی بگم خدایا ، چرا تنهام گذاشتی
به اشک من بخندن، تو که هوامو داشتی
به این دل شکسته، رحمی بکن نگارم
می خوام که تا خود صبح گریه کنم ببارم
نمی شنوی صدامو؟ دلم شکسته ببین!
می بینی و می گذری، میگی خوب میشی همین!
کم آردم، بریدم، به آخر خط رسیدم
دلم شکست هزاربار، یه بار دوا ندیدم
دلم شکست، خدا هم، جوابمو نمیده
صداش زدم بی شمار، خوب میدونم شنیده پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 8:11 قبل از ظهر :: نويسنده : محمد
مطمعن باش برو ضربه ات کاری بود دل من سخت شکست.... دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 7:26 بعد از ظهر :: نويسنده : محمد
چقدر دوست داشتم یک نفر از من میپرسید
چرا نگاه هایت انقدر غمگین است؟
چرا لبخندهایت انقدر تلخ و بی رنگ است؟
اما افسوس که هیچکس نبود...
همیشه من بودم و من و تنهایی...پر از خاطره دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 7:24 بعد از ظهر :: نويسنده : محمد
دوستتدارم دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 5:8 بعد از ظهر :: نويسنده : محمد
|